با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست