ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
هرچند در پایان حج آخرین است
«من کنتُ مولا...» ابتدای قصه این است
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز