ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
هرچند در پایان حج آخرین است
«من کنتُ مولا...» ابتدای قصه این است
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز