گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم