گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی