ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست