زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند