نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید