دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین