در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود