حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست