با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی