من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی