من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی