من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی