سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند