بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند