بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند