هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی