در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی