گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی