میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
آب از دست تو آبرو پیدا کرد
مهتاب، دلِ بهانهجو پیدا کرد
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید