چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد
طلیعۀ غزلی صاحبالزمانی شد
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
دلم امسال سامرّایی است و عید غمگین است
میان سفره «سامرّا» نماد هفتمین سین است
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم