در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی