سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش