در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست