فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم