در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها