در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش