هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد