غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است