شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم