ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت