از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت