ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من
پنجمین خورشید تا گل کرد در شبهای من
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت