از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت