از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز میگیرد سر راه نگاهم را
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما
فطرس نامهبر تهران به مشهد با شما
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران، تر
پریشان است احوال من از حالی پریشانتر
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت