دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت