از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت