بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش