در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش