در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام