گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری