در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری