گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
یا ازلیَّ الظُّهور، یا ابدیَّ الخفا
نورُک فوقَ النَّظر، حُسنُک فوقَ الثنا
ما طائر قدسیم، نوا را نشناسیم
مرغ ملکوتیم، هوا را نشناسیم
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت