چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت