بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت