عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها