گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی
سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
چشمۀ دیدار تو سراب ندارد
ساحت دل، بیتو آفتاب ندارد
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد