سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم